برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳ —

  گر تو شکرخنده آستین نفشانی هر مگسی طوطیی شوند شکرخا  
  لعبت شیرین اگر ترش ننشیند مدّعیانش طمع کنند بحلوا  
  مرد تماشای باغ حسن تو سعدیست دست فرومایگان برند بیغما  

۴– ط

  اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمیشود ما را  
  ترا در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را  
  بیا که وقت بهارست تا من و تو بهم بدیگران بگذاریم[۱] باغ و صحرا را  
  بجای سرو بلند ایستاده بر لب جوی چرا نظر نکنی یار سرو بالا را؟  
  شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش مجال نطق نماند[۲] زبان گویا را  
  که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد خطا بود که نبینند روی زیبا را  
  بدوستی که اگر زهر باشد از دستت چنان بذوق ارادت[۳] خورم که حلوا را  
  کسی ملامت وامق کند بنادانی حبیب[۴] من که ندیدست روی عذرا را  
  گرفتم آتش پنهان[۵] خبر نمیداری نگاه می نکنی آب چشم پیدا را؟  
  نگفتمت که بیغما رود دلت سعدی چو دل بعشق دهی دلبران یغما را؟  
  هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را  

۵– ط

  شب فراغ نخواهم دواج دیبا را که شب دراز بود خوابگاه تنها را  
  ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند که احتمال نماندست ناشکیبا را  
  گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی روا بود که ملامت کنی زلیخا را  

  1. تذکار باینکه وقت بهارست «نگذاریم» مناسب‌تر می‌نماید. اما اکثر نسخ معتبر «بگذاریم» نوشته‌اند و شعر بعد هم این نظر را تأیید میکند.
  2. نباشد.
  3. ذوق و ارادت.
  4. عزیز.
  5. دل را.