برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در مناجات و ختم کتاب
— ۲۴۷ —

  دلم میدهد وقت وقت این امید که حق شرم دارد ز موی سفید  
  عجب دارم ار شرم دارد ز من که شرمم نمی‌آید از خویشتن  
  نه یوسف که چندان بلا دید و بند چو حکمش روان گشت و قدرش بلند  
  گنه عفو کرد آل یعقوب را که معنی بود صورت خوب را  
  بکردار بدشان مقید نکرد بضاعات مزجاتشان رد نکرد  
  ز لطفت همین چشم داریم نیز بر این بی‌بضاعت ببخش ای عزیز  
  کس از من[۱] سیه‌نامه تر دیده نیست که هیچم[۲] فعال پسندیده نیست  
  جز این کاعتمادم بیاری تست امیدم بآمرزگاری تست  
  بضاعت نیاوردم الا امید  
  خدایا ز عفوم مکن ناامید  

  1. چو سعدی.
  2. هیچش.