برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

باب دهم

در مناجات و ختم کتاب

  بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل  
  بفصل خزان در[۱] نبینی درخت که بی‌برگ ماند ز سرمای سخت؟  
  برآرد تهی[۲] دستهای نیاز ز رحمت نگردد تهی دست باز  
  مپندار از آن در که هرگز نبست که نومید گردد برآورده دست  
  قضا خلعتی نامدارش دهد قدر میوه در آستینش نهد[۳]  
  همه طاعت آرند و مسکین نیاز بیا تا بدرگاه مسکین نواز  
  چو شاخ برهنه برآریم دست که بی‌برگ ازین بیش نتوان نشست  
  خداوندگارا نظر کن بجود که جرم آمد از بندگان در وجود  
  گناه آید از بندهٔ خاکسار بامّید عفو خداوندگار  
  کریما برزق تو پرورده‌ایم بانعام و لطف تو خو کرده‌ایم  
  گدا چون کرم بیند و لطف و ناز نگردد ز دنبال بخشنده باز  
  چو ما را بدنبال کردی عزیز بعقبی همین چشم داریم نیز  
  عزیزی و خواری تو بخشی و بس عزیز تو خواری نبیند ز کس  

  1. می.
  2. بحق.
  3. در بعضی از نسخه‌ها بیت چنین است:
      قضا خلعت نوبهارش دهد قدر میوهٔ در کنارش نهد