برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در توبه و راه صواب
— ۲۳۷ —

  چنان دیو شهوت رضا داده بود که چون گرگ در یوسف افتاده بود  
  بتی داشت بانوی مصر از رخام برو معتکف بامدادان و شام  
  در آن لحظه رویش بپوشید و سر مبادا که زشت آیدش در نظر  
  غم آلوده یوسف بکنجی نشست بسر بر ز نفس ستم;اره دست  
  زلیخا دو دستش ببوسید و پای که ای سست پیمان سرکش درآی  
  بسندان دلی روی در هم مکش بتندی پریشان مکن وقت خوش[۱]  
  روان گشتش از دیده بر چهره جوی که برگرد و ناپاکی از من مجوی  
  تو در روی سنگی شدی شرمناک مرا شرم باد از خداوند پاک[۲]  
  چه سود از پشیمانی آید بکف چو سرمایهٔ عمر کردی تلف؟  
  شراب از پی سرخ روئی خورند وزو عاقبت زرد روئی برند  
  بعذرآوری خواهش امروز کن که فردا نماند مجال سخن  

* * *

  پلیدی کند گربه بر جای پاک چو زشتش نماید بپوشد بخاک  
  تو آزادی از ناپسندیده‌ها نترسی که بر وی فتد دیده‌ها  
  براندیش از آن بندهٔ و نیاز بزنجیر و بندش نیارند باز[۳]  
  اگر باز گردد بصدق و نیاز بزنجیر و بندش نیارند باز[۴]  
  بکین آوری با کسی بر ستیز که از وی گزیرت بود یا گریز  
  کنون کرد باید عمل را حساب نه وقتی[۵] که منشور گردد کتاب  

  1. در یک نسخهٔ قدیمی: بتندی مکن عیش بر خود نخوش.
  2.   تو در روی سنگی شدی شرمسار مرا شرم ناید ز پروردگار؟  
  3. مخفی، غایب. که در خواجه عاصی.
  4.   اگر بر نگردد بصدق و نیاز بزنجیر و بندش بیارند باز  
  5. روزی.