این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در توبه و راه صواب
— ۲۳۱ —
دل اندر دلارام دنیا مبند | که ننشست با کس که دل بر نکند | |||||
چو در خاکدان لحد خفت مرد | قیامت بیفشاند از موی گرد | |||||
سر از جیب غلفلت برآور کنون | که فردا نماند بحسرت نگون[۱] | |||||
نه چون خواهی آمد بشیراز در | سر و تن بشویی ز گرد سفر | |||||
پس ای خاکسار گنه عنقریب | سفر کرد خواهی بشهری غریب[۲] | |||||
بران از دو سرچشمهٔ دیده جوی | ور آلایشی داری[۳] از خود بشوی |
حکایت
ز عهد پدر یادم آمد[۴] همی | که باران رحمت برو هر دمی | |||||
که در خردیم لوح[۵] و دفتر خرید | ز بهرم یکی خاتم زر خرید | |||||
بدر کرد ناگه یکی مشتری | بخرمائی از دستم انگشتری | |||||
چو نشناسد انگشتری طفل خرد | بشیرینی از وی توانند برد | |||||
تو هم قیمت عمر نشناختی | که در عیش شیرین برانداختی | |||||
قیامت که نیکان بر اعلا[۶] رسند | ز قعر ثری بر ثریا رسند | |||||
ترا خود بماند سر از ننگ پیش | که گردت برآید عملهای خویش | |||||
برادر، ز کار بدان شرم دار | که در روی نیکان شوی شرمسار | |||||
در آن روز کز فعل پرسند و قول | اولوالعزم را تن بلزد ز هول | |||||
بجائی که دهشت خورند[۷] انبیا | تو عذر گنه را چه داری بیا؟ | |||||
زنانی که طاعت برغبت برند | ز مردان ناپارسا بگذرند | |||||
ترا شرم ناید ز مردی خویش | که باشد زنانرا قبول از تو بیش؟ |