برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
در شکر بر عافیت
— ۲۱۹ —

  برهمن شد از روی من شرمسار که شنعت بود بخیه بر روی کار  
  بتازید و من در پیش تاختم نگونش بچاهی در انداختم  
  که دانستم ار زنده آن برهمن بماند، کند سعی در خون من  
  پسندد که از من برآید دمار مبادا که رازش کنم آشکار  
  چو از کار مفسد خبر یافتی ز دستش برآور چو دریافتی  
  که گر زنده‌اش مانی، آن بی هنر نخواهد ترا زندگانی دگر  
  و گر سر بخدمت نهد بر درت اگر دست یابد ببرد سرت  
  فریبنده را پای در پی منه چو رفتی و دیدی امانش مده  
  تمامش بکشتم بسنگ آن خبیث که از مرده دیگر نیاید حدیث  
  چو دیدم که غوغائی انگیختم رها کردم آن بوم و بگریختم  
  چو اندر نیستانی آتش زدی ز شیران بپرهیز اگر بخردی  
  مکش بچهٔ مار مردم گزای چو کشتی در آن خانه دیگر مپای  
  چو زنبور خانه بیاشوفتی گریز از محلت که گرم اوفتی  
  بچاپکتر از خود مینداز تیر چو افتاد، دامن بدندان بگیر  
  در اوراق سعدی چنین پند نیست که چون پای دیوار کندی مایست  
  بهند آمدم بعد از آن رستخیز وز آنجا براه یمن تا حجیز  
  از آن جمله سختی که بر من گذشت دهانم جز امروز شیرین نگشت  
  در اقبال و تأیید بوبکر سعد که مادر نزاید چنو قبل و بعد  
  ز جور فلک دادخواه آمدم درین سایه گستر پناه آمدم  
  دعاگوی این دولتم بنده‌وار خدایا تو این سایه پاینده دار  
  که مرهم نهادم نه در خورد ریش که در خورد اکرام و انعام خویش