پرش به محتوا

برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در شکر عافیت
— ۲۰۹ —

***

  یکی گوش کودک بمالید سخت که ای بوالعجب رای برگشته بخت[۱]  
  ترا تیشه دادم که هیزم شکن نگفتم که دیوار مسجد بکن  
  زبان آمد از بهر شکر و سپاش بغیبت نگرداندش حق شناس  
  گذرگاه قرآن و پندست گوش ببهتان و باطل شنیدن مکوش  
  دو چشم از پی صنع باری نکوست ز عیب برادر فرو گیر و دوست  

***

  شب از بهر آسایش تست و روز مه روشن و مهر گیتی فروز  
  سپهر از برای تو فراش وار همی گستراند بساط بهار  
  اگر باد و برفست و باران و میغ و گر رعد چوگان زند، برق تیغ  
  همه کارداران[۲] فرمانبرند که تخم تو در خاک می‌پرورند  
  اگر تشنه مانی ز سختی مجوش که سقای ابر آبت آرد بدوش[۳]  
  ز خاک آورد رنگ و بوی و طعام تماشاگه دیده و مغز و کام  
  عسل دادت از نحل و منّ از هوا رطب دادت از نخل و نخل از نوا  
  همه نخلبندان بخایند دست ز حیرت که نخلی چنین کس نبست  
  خور و ماه و پروین برای تواند قنادیل سقف سرای تواند  
  ز خارت گل آورد و از نافه مشک زر از کان و برگ تر از چوب خشک  

  1.   شنیدم که پیری پسر را بخشم ملامت همی کرد کای شوخ چشم  
  2. کاردانان.
  3.   اگر تشنه آئی بسختی مجوی که سقای ابر آبت آرد بجوی