برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۵۲ —

شناختم و دانستم که اگر نه بدو شناختمی هرگز بسرادقات مجد و معرفت او راه نیافتمی اِتقوا فراسة المؤمن فَانَهُ یَنظرُ بُنور الله.

طاوس عارفان بایزید بسطامی قَدس‌الله روحه یکشب در خلوتخانهٔ مکاشفات کمند شوق را بر کنگرهٔ کبریای او درانداخت، و آتش عشق در نهاد خود برافروخت، و زبان را از در عجز و درماندگی بگشاد و گفت یارب مَتی اصلُ الیک؟ بار خدایا تا کی در آتش هجران تو سوزم کی مرا شربت وصال دهی؟ بسرش[۱] ندا آمد که بایزید هنوز توئی تو همراه تست[۲] اگر خواهی که بما رسی دَع نَفسک و تَعال، خود را بر در بگذار و درآی.

زهی مهتر عالم و بهتر بنی آدم که هم تو توانی گفتن که لَوکان موسی حَیا لَما وَسَعهُ الا اتباعی. موسی و غیر موسی را عشق بازی از تو باید آموختن که او گوید ارنی، تا گویند توئی تو همراه تست. چون دور دولت بتو رسد که سید کائناتی و سرور موجودات گوئی: اما انا فلا اقول انا اِما. من هرگز نگویم که من با وجود محبوب ما را جز عدم نزیبد، چون هستی او را باشد ما را جز نیستی رخت فرو ننهد. الم تر الی ربک[۳]، ندانم که الف الم تر چه لطافت با خود دارد و با جان عاشقان چه غمزها میکند؟ جوانمردا کدام عاشق است که استحقاق آن دارد که بر معشوق حکم کند، اگر معشوق از راه کرم دست فضلی بر سر کسی


  1. از ملکوت عرش بسرش.
  2. وجود تو در پناه تست (این جمله اضافه است ).
  3. مارا جز نیستی نشاید با محمد اکنون که با هستی ما کمزنی میکنی کبریای مارا جز نیستی رخت فرو ننهد. الم تر الی ربک کیف مَدّ الظل.