پرش به محتوا

برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۳۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هفتم
— ۱۹۸ —

  برنجید چون تنگ ترکان شنید تو گفتی که دیدار دشمن بدید[۱]  
  سیه را یکی بانگ برداشت سخت که دیگر مران خر[۲]بینداز رخت[۳]  
  نه عقلست و نه معرفت یک جوم اگر من دگر تنگ ترکان روم  
  در شهوت نفس کافر ببند و گر عاشقی[۴] لت خورو سر ببند  
  چو مر بنده‌ای را همی پروری بهیبت بر آرش کزو برخوری  
  و گر سیدّش لب بدندان گزد دماغ خداوندگاری پزد  
  غلام آبکش باید و خشتزن بود بندهٔ نازنین مشت زن  

***

  گروهی نشینند با خوش پسر که ما پاکبازیم و صاحب نظر  
  ز من پرس فرسودهٔ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه‌دار  
  از آن تخم خرما خورد گوسفند که قفلست بر تنگ خرما و بند  
  سر گاو عصار از آن در که است که از کنجدش ریسمان کوتهست  

حکایت

  یکی صورتی دید صاحب جمال بگردیدش از شورش عشق حال  
  برانداخت بیچاره چندان عرق که شبنم بر[۵] اردیبهشتی ورق  
  گذر کرد بقراط بر وی سوار بپرسید کاین را چه افتاد کار؟  

  1. در بعضی از نسخ این بیت نیست.
  2. که دیگر چه رانی.
  3. :
      سیه را بفرمود کای نیکبخت هم اینجا که هستی بینداز رخت  
  4. و گر کارهٔ (؟)
  5. تمام نسخه‌ها «برآرد بهشتی» است، مگر یک نسخه که «بر اردیبهشتی» است و چون مناسب تر بود اختیار کردیم.