برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۵۰ —

و اندوه اسلام بود که در سینهٔ او بود، و عشق حقتعالی بود که در جان او باشد، حق جل وعلا بحکم کرم و فضل، عنایت ازلی را بفرستد تا کفایت ابدی او کند. و هر که را سودائی دیگر در دل بود، یا اندوهی دیگر در سینهٔ او جای گرفته باشد، لشکر قهر را بفرستد تا بر نهاد او شبیخون کند، و بتیغ سطوات عزت خود سر سرکش او را بردارد و کس را نرسد که گوید که آن چراست و این چون است.

  بر درگه عزتت همه خلق زبون کسرا نرسد که این چرا و آن چون  

ای مردی که هر نااهلی را در درون خود عشقی اندوختهٔ این پراکندگی تا کی؟ ای مردی که دل خود را بهزار بازار عشق[۱] دیگران بفروختهٔ این آشفتگی تا چند؟

  دل ببازار من آورده و بفروختهٔ دل بفروخته مفروش ببازار دگر  

ای مردی که حدیث ما بر زبان نداری این خاموشی تا کی؟ ای یاری که هرگز یار خود را[۲] یاد نیاری این فراموشی تا کی؟ ای که با هرکس بازاری برساختهٔ این رسوائی تا کی؟ ای کسی که ترا با همه کسان رای بود این ناهمواری تا کی؟ ای شخصی که ترا نزد همه خسان جای بود این خواری تا کی؟ هر که فراموشی شغل ما پیشهٔ خود سازد و جان و تن و دل را در آتش عشق ما نگذارد، ما نیز از راه عدل و داد خود ندا در عالم مُلک و ملکوت در دهیم که نَسوالله فانسیهم ان المنافقین هم الفاسقون، و از لشکر شیطانش گردانیم که اِستحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله اولئک حِزب الشیطان.


  1. هزار بار بعشق.
  2. که هرگز خود ما را.