برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هفتم
— ۱۷۸ —

  هوی و هوس را نماند ستیز چو بینند سر پنجهٔ عقل تیز[۱]  
  رئیسی که دشمن سیاست نکرد هم از دست دشمن ریاست نکرد  
  نخواهم درین نوع[۲] گفتن بسی که حرفی بس ار کار بندد کسی  

* * *

  اگر پای در دامن آری چو کوه سرت ز آسمان بگذرد در[۳] شکوه  
  زبان در کش ای مرد بسیار دان که فردا قلم نیست بر بی زبان  
  صدف‌وار گوهرشناسان راز دهان جز بلؤلؤ نکردند باز  
  فروان سخن باشد آکنده گوش نصیحت نگیرد مگر در خموش  
  چو خواهی که گوئی نفس بر نفس حلاوت نیابی و گفتار کس[۴]  
  نباید سخن گفت ناساخته نشاید بریدن نینداخته  
  تامل کنان در خطا و صواب به از ژاژ خایان حاضر[۵] جواب  
  کمالست در نفس انسان سخن تو خود را بگفتار ناقص مکن  
  کم آواز هرگز نبینی خجل جوی مشک بهتر که یکتوده گل  
  حذر کن ز نادان ده مرده گوی چو دانا یکی گوی و پرورده گوی  
  صد انداختی تیر و هر صد خطاست اگر هوشمندی یک انداز و راست[۶]  
  چرا گوید آن چیز در خفیه مرد که گر فاش گردد شود روی زرد؟  

  1. در یکی از نسخه‌های متاخر این بیت نیز هست:
      نه بینی که شب دزد و اوباش و خس نگردند جائی که گردد عسس  
  2. چه حاجت درین باب.
  3. از.
  4. نخواهی شنیدن مگر گفت کس.
  5. حافظ.
  6. انداز راست.