این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب ششم
— ۱۷۰ —
شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ | بود تنگدل رودگانی فراخ | |||||
شکم بند دستست و زنجیر پای | شکم بنده نادر پرستد خدای | |||||
سراسر شکم شد ملخ لاجرم | بپایش کشد مور کوچک شکم | |||||
برو اندرونی بدست آر پاک | شکم پُر نخواهد شد الا بخاک |
حکایت
شکم صوفیی را زبون کرد و فرج | دو دینار بر هر دوان کرد خرج | |||||
یکی گفتش از دوستان در نهفت | چکردی بدین هر دو دینار؟ گفت | |||||
بدیناری از پشت راندم نشاط | بدیگر، شکم را کشیدم سماط | |||||
فرومایگی کردم و ابلهی | که این همچنان پر نشد وان تهی | |||||
غذا گر لطیفست و گر سرسری | چو دیرت بدست افتد خوش خوری | |||||
سر آنگه ببالین نهد هوشمند | که خوابش بقهر آورد در کمند | |||||
مجال سخن تا نیابی مگوی | چو میدان نبینی نگه دار گوی | |||||
وز اندازه بیرون مرو پیش زن | نه دیوانهٔ تیغ بر خود مزن | |||||
ببی رغبتی شهوت انگیختن | برغبت بود خون خود ریختن[۱] |
حکایت
یکی نیشکر داشت در طیفری[۲] | چپ و راست گردنده بر مشتری | |||||
بصاحبدلی گفت در کنج ده | که بستان و چون دست یابی بده | |||||
بگفت آن خردمند زیبا سرشت | جوابی که بر دیده باید[۳] نبشت |