برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۰۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در قناعت
— ۱۶۷ —

  بکم کردن از عادت خویش خورد توان خویشتن را ملک خوی کرد  
  کجا سیر[۱] وحشی رسد در ملک نشاید پرید از ثری بر فلک[۲]  
  نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آنگه ملک خویی اندیشه کن  
  تو بر کرهٔ توسنی بر کمر نگر تا نپیچد ز حکم تو سر  
  که گر پالهنگ از کفت در گسیخت تن خویشتن کشت و خون تو ریخت  
  باندازه خور زاد اگر مردمی چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟  
  درون جای قوتست و ذکر و نفس تو پنداری از بهر نانست و بس  
  کجا ذکر گنجد در انبان آز بسختی نفس میکند پا دراز  
  ندارند تن پروران آگهی که پر معده باشد ز حکمت تهی  
  دو چشم و شکم پر نگردد بهیچ تهی بهتر این روده پیچ پیچ  
  چو دوزخ که سیرش کنند از وقید دگر بانگ دارد که هل من مزید  
  همی میردت عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروی  
  بدین ای فرومایه دنیا مخر تو خر را[۳] بانجیل عیسی مخر  
  مگر می‌نبینی که دد را و دام[۴] نینداخت جز حرص خوردن بدام  
  پلنگی که گردن کشد بر وحوش بدام افتد از بهر خوردن چو موش  
  چو موش آنکه نان و پنیرش خوری بدامش درافتی و تیرش خوری  

حکایت

  مرا حاجیی شانهٔ عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد  

  1. نسخه چاپی: شیر.
  2. این بیت در بعضی از نسخه‌ها نیست.
  3. چو خر را. جوِ خر.
  4. مدام.