این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب ششم
در قناعت
خدا را ندانست و طاعت نکرد | که بر بخت و روزی قناعت نکرد | |||||
قناعت توانگر کند مرد را | خبر کن[۱] حریص جهانگرد را | |||||
سکونی بدست آور ای بی ثبات | که بر سنگ گردان نروید نبات | |||||
مپرور تن ار مرد رای و هشی | که او را چو میپروری میکشی | |||||
خردمند مردم هنر پرورند | که تن پروران از هنر لاغرند | |||||
کسی سیرت آدمی گوش کرد | که اول سگ نفس خاموش کرد | |||||
خور و خواب تنها طریق ددست | برین بودن آیین نابخردست | |||||
خنک نیکبختی که در گوشهٔ | بدست آرد از معرفت توشهٔ | |||||
بر آنان که شد سر حق آشکار | نکردند باطل برو اختیار | |||||
ولیکن چو ظلمت نداند ز نور | چه دیدار دیوش چه رخسار حور | |||||
تو خود را از آن در چه انداختی | که چَه را ز ره باز نشناختی | |||||
بر اوج فلک چون پرد جره باز | که در شهپرش بستهٔ سنگ آز؟ | |||||
گرش دامن از چنگ شهوت رها | کنی، رفت تا سدرةالمنتهی |
- ↑ نه.