برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۰۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در رضا
— ۱۶۳ —

  پدر دیده بوسید و مادر سرش فشاندند بادام و زر بر سرش  
  چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز فتاد اندرو ز آتش معده سوز  
  بدل گفت اگر لقمه چندی خورم چه داند پدر غیب یا مادرم؟  
  چو روی پسر در پدر بود و قوم نهان خورد و پیدا بسر برد صوم  
  که داند چو در بند حق[۱] نیستی اگر بی وضو در نماز ایستی؟  
  پس این پیر از آن طفل نادانترست که از بهر مردم بطاعت درست  
  کلید در دوزخست آن نماز که در چشم مردم گزاری دراز  
  اگر جز بحق میرود جاده‌ات در آتش فشانند سجاده‌ات  

حکایت

  سیهکاری[۲] از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد  
  پسر چند روزی گرستن گرفت دگر با حریفان نشستن گرفت  
  بخواب اندرش دید و پرسید حال که چون رستی از حشر و نشر و سؤال؟  
  بگفت ای پسر قصه بر من مخوان بدوزخ در افتادم از نردبان  
  نکو سیرتی بی تکلف برون به از نیکنامی خراب اندرون  
  بنزدیک من شبرو راهزن به از فاسق پارسا پیرهن  
  یکی بر در خلق رنج آزمای چه مزدش دهد در قیامت خدای؟  
  ز عمرو ای پسر چشم اجرت مدار چو در خانهٔ زید باشی بکار  
  نگویم تواند رسیدن بدوست درین ره جز آن کس که رویش دروست[۳]  
  ره راست رو تا بمنزل رسی تو بر ره نه‌ای زین قبل واپسی  

  1. خود.
  2. رباخواری.
  3. بدوست.