برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۰۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب پنجم
— ۱۶۰ —

  نیاید نکوکاری از بدرگان محالست دوزندگی از سگان[۱]  
  همه فیلسوفان یونان و روم ندانند کرد انگبین از زقوم  
  ز وحشی نیاید که مردم شود بسعی اندر و تربیت گم شود  
  توان پاک کردن ز زنگ آینه ولیکن نیاید ز سنگ آینه  
  بکوشش نروید گل از شاخ بید نه زنگی بگرمابه گردد سپید  
  چو رد می‌نگردد خدنگ قضا سپر نیست مر بنده را جز رضا  

حکایت

  چنین گفت پیش زغن کرکسی که نبود ز من دوربین‌تر کسی  
  زغن گفت ازین در نشاید گذشت بیا تا چه بینی بر اطراف دشت؟  
  شنیدم که مقدار یکروزه راه بکرد از بلندی بپستی نگاه  
  چنین گفت دیدم[۲] گرت باورست که یکدانه گندم بهامون بر[۳]ست  
  زغن را نماند از تعجب شکیب ز بالا نهادند سر در نشیب  
  چو کرکس بر دانه آمد فراز گره شد برو پای بندی[۴] دراز  
  ندانست از آن دانهٔ خوردنش که دهر افکند دام در گردنش  
  نه آبستن دُر بود هر صدف نه هر بار شاطر زند بر هدف  
  زغن گفت از آن دانه دیدن چسود؟ چو بینائی دام خصمت نبود  
  شنیدم که میگفت[۵] گردن ببند نباشد حذر با قدر سودمند  
  اجل چون بخونش برآورد دست قضا چشم باریک بینش ببست  

  1. در بعضی از نسخه‌ها این بیت نیست.
  2. کرکس.
  3. در.
  4. بپایش بپیچید قیدی.
  5. میگفت و.