این برگ همسنجی شدهاست.
باب پنجم
— ۱۵۶ —
گروهی پلنگ افکن پیل زور | در آهن سر مرد و سمّ ستور | |||||
هماندم که دیدیم گرد سپاه | زره جامه کردیم و مغفر کلاه | |||||
چو ابر اسب تازی برانگیختیم | چو باران بلارک[۱] فرو ریختیم | |||||
دو لشکر بهم بر زدند از کمین | تو گفتی زدند آسمان بر زمین | |||||
ز باریدن تیر همچو تگرگ | بهر گوشه برخاست طوفان مرگ | |||||
بصید هژبران پرخاش ساز | کمند اژدهای دهن کرده باز | |||||
زمین آسمان شد ز گرد کبود | چو انجم درو برق شمشیر و خود | |||||
سواران دشمن چو دریافتیم | پیاده سپر در سپر بافتیم[۲] | |||||
بتیر و سنان موی بشکافتیم | چو دولت نبد روی بر تافتیم | |||||
چه زور آورد پنجهٔ جهد مرد | چو بازوی توفیق یاری نکرد؟ | |||||
نه شمشیر کند آوران کند بود | که کین آوری ز اختر تند بود | |||||
کس از لشکر ما ز هیجا برون | نیامد جز آغشته خفتان بخون | |||||
چو صد دانه مجموع در خوشهٔ | فتادیم هر دانهٔ[۳] گوشهٔ | |||||
بنامردی از هم بدادیم دست | چو ماهی که با جوشن افتد بشست[۴] | |||||
کسان را نشد ناوک اندر حریر | که گفتم بدوزند سندان بتیر | |||||
چو طالع ز ما روی بر پیچ بود | سپر پیش تیر قضا هیچ بود | |||||
ازین بوالعجبتر حدیثی شنو | که بی بخت کوشش نیرزد دو جو |
حکایت
یکی آهنین پنجه در اردبیل | همی بگذرانید بیلک ز بیل |