این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در رضا
— ۱۵۵ —
معالقصه چندی ببودم مقیم | برنج و براحت بامید و بیم[۱] | |||||
دگر[۲] پر شد از شام پیمانهام | کشید آرزومندی خانهام | |||||
قضا را چنان اتفاق اوفتاد | که بازم گذر بر[۳] عراق اوفتاد | |||||
شبی سر فرو شد باندیشهام | بدل بر گذشت آن هنر پیشهام | |||||
نمک ریش دیرینهام تازه کرد | که بودم نمک خورده از دست مرد | |||||
بدیدار وی در[۴] سپاهان شدم | بمهرش طلبکار و خواهان شدم | |||||
جوان دیدم از گردش دهر پیر | خدنگش کمان، ارغوانش زریر | |||||
چو کوه سپیدش سر از برف موی | دوان آبش از برف[۵] پیری بروی | |||||
فلک دست قوت برو یافته | سر دست مردیش بر تافته | |||||
بدر کرده گیتی غرور از سرش | سر ناتوانی بزانو برش | |||||
بدو گفتم ای سرور شیر گیر | چه فرسوده کردت چو روباه پیر؟ | |||||
بخندید کز روز جنگ تتر | بدر کردم آن جنگجوئی ز سر | |||||
زمین دیدم از نیزه چو نیستان | گرفته علمها[۶] چو آتش در آن | |||||
بر انگیختم گرد هیجا چو دود | چو دولت[۷] نباشد تهور چسود؟ | |||||
من آنم که چون حمله آوردمی | برمح از کف انگشتری بردمی | |||||
ولی چون نکرد اخترم یاوری | گرفتند گردم چو انگشتری | |||||
غنیمت شمردم طریق گریز | که نادان کند با قضا پنجه تیز | |||||
چه یاری کند مغفر و جوشنم | چو یاری نکرد اختر روشنم | |||||
کلید ظفر چون نباشد بدست | ببازو در فتح نتوان شکست |