برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۹۳

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

باب پنجم

در رضا

  شبی زیت فکرت همی سوختم چراغ بلاغت می افروختم  
  پراکنده گوئی حدیثم شنید جز احسنت گفتن[۱] طریقی ندید  
  هم از خبث نوعی در آن درج کرد که ناچار فریاد خیزد ز درد  
  که فکرش بلیغست و رایش بلند درین شیوهٔ زهد و طامات و پند  
  نه در خشت[۲] و کوپال و گرز گران که آن شیوه ختمست بر دیگران  
  نداند که ما را سر جنگ نیست و گر نه مجال سخن تنگ نیست  
  توانم که تیغ زبان بر کشم جهانی سخن را قلم در کشم[۳]  
  بیا تا درین شیوه چالش کنیم سر خصم را سنگ بالش کنیم  

* * *

  سعادت ببخشایش داورست نه در چنگ و بازوی زور آورست  
  چو دولت نبخشد سپهر بلند نیاید بمردانگی در کمند  
  نه سختی رسد از ضعیفی بمور نه شیران بسرپنجه خوردند و زور  
  چو نتوان بر افلاک دست آختن ضروریست با گردشش ساختن  
  گرت زندگانی نبشتست دیر نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر  
  و گر در حیاتت نماندست بهر چنانت کشد نوشدارو که زهر  

  1. خبث کردن.
  2. خود.
  3. در بعضی از نسخه‌ها این بیت نیست.