برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۷۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب چهارم
— ۱۳۸ —

  بدولت کسانی سر افراختند که تاج تکبر بینداختند  
  تکبر کند مرد حشمت پرست نداند که حشمت بحلم اندرست  

حکایت

  طمع برد شوخی بصاحبدلی نبود آنزمان در میان حاصلی  
  کمربند و دستش تهی بود و پاک که زر برفشاندی برویش چو خاک  
  برون تاخت خواهندهٔ خیره روی نکوهیدن آغاز کردش بکوی  
  که زنهار ازین کژدمان خموش پلنگان درّندهٔ صوف پوش  
  که چون گربه زانو بدل برنهند و گر صیدی افتد چو سگ درجهند  
  سوی مسجد آورده دکان شید که در خانه کمتر توان یافت صید  
  ره کاروان شیر مردان زنند ولی جامهٔ[۱] مردم اینان کنند  
  سپید و سیه پاره بر دوخته بسالوس و، پنهان[۲] زر اندوخته  
  زهی جو فروشان گندم نمای جهانگرد شبکوک[۳] خرمن گدای  
  مبین در عبادت که پیرند و سست که در رقص و حالت جوانند و چست  
  چرا کرد باید نماز از نشست چو در رقص بر میتوانند جست؟  
  عصای کلیمند بسیار خوار بظاهر چنین زرد روی و نزار  
  نه پرهیزگار و نه دانشورند همین بس که دنیا بدین میخورند[۴]  
  عبائی بلیلانه[۵] در تن کنند بدخل حبش جامهٔ زن کنند  
  ز سنت نبینی در ایشان اثر مگر خواب پیشین و نان سحر  

  1. خانهٔ
  2. بضاعت نهاده.
  3. سالوس، سالوک.
  4. می‌خرند.
  5. در بعضی از نسخ این کلمه را نفهمیده به (پلنگانه) تبدیل کرده‌اند.