برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در تواضع
— ۱۳۷ —

  سخنهای منکر بمعروف گفت که یکدم چرا غافل از وی بخفت  
  فرو خورد شیخ این حدیث از کرم شنیدند پوشیدگان حرم  
  یکی گفت معروف را در نهفت شنیدی که درویش نالان چگفت؟  
  برو زین سپس گو سر خویش گیر گرانی مکن[۱] جای دیگر بمیر  
  نکوئی و رحمت بجای خودست ولی با بدان نیکمردی بدست  
  سر سفله را گرد بالش منه سر مردم آزار بر سنگ به  
  مکن با بدان نیکی ای نیکبخت که در شوره نادان نشاند درخت  
  نگویم مراعات مردم مکن کرم پیش نامردمان گم مکن  
  باخلاق نرمی مکن با درشت که سگ را نمالند چون گربه پشت  
  گر انصاف خواهی[۲] سگ حق شناس بسیرت به از مردم ناسپاس  
  ببرفاب رحمت مکن بر خسیس چو کردی، مکافات بر یخ نویس  
  ندیدم چنین پیچ بر پیچ کس مکن هیچ رحمت برین هیچکس[۳]  
  بخندید و گفت ای دلارام جفت پریشان مشو زین پریشان که گفت  
  گر از ناخوشی کرد بر من خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش  
  جفای چنین کس نباید[۴] شنود که نتواند از بیقراری غنود  
  چو خود را قویحال بینی و خوش بشکرانه بار ضعیفان بکش  
  اگر خود همین صورتی چون طلسم بمیری و اسمت بمیرد چو جسم  
  و گر پرورانی درخت کرم بر نیکنامی خوری لاجرم  
  نبینی که در کرخ تربت بسیست بجز گور معروف معروف نیست  

  1. تعنت ببر.
  2. پرسی.
  3. در نسخه‌های متأخر این بیت را افزوده‌اند:
      چو بانوی قصر این ملامت بکرد برآمد خروش از دل نیکمرد  
  4. بباید.