این برگ همسنجی شدهاست.
باب چهارم
— ۱۲۸ —
فقیهان طریق جدل ساختند | لم و لا اسلم[۱] درانداختند | |||||
گشادند بر هم در فتنه باز | بلا و نعم کرده گردن دراز | |||||
تو گفتی خروسان شاطر بجنگ | فتادند در هم بمنقار و چنگ | |||||
یکی بیخود از خشمناکی چو مست | یکی بر زمین میزند هر دو دست | |||||
فتادند در عقدهٔ پیچ پیچ | که در حل آن ره نبردند هیچ | |||||
کهن جامه در صف آخر ترین | بغرش درآمد چو شیر عرین | |||||
بگفت ای صنا دید شرع رسول | بابلاغ تنزیل و فقه و اصول[۲] | |||||
دلایل[۳] قوی باید و معنوی | نه رگهای گردن بحجت قوی | |||||
مرا نیز چوگان لعبست و گوی | بگفتند اگر نیک دانی بگوی[۴] | |||||
بکلک فصاحت بیانی که داشت | به دلها چو نقش نگین برنگاشت | |||||
سر از کوی صورت بمعنی کشید | قلم بر[۵] سر حرف دعوی کشید | |||||
بگفتندش از هر کنار آفرین | که بر عقل و طبعت هزار آفرین | |||||
سمند سخن تا بجائی براند | که قاضی چو خر در وحل بازماند | |||||
برون آمد از طاق و دستار خویش | باکرام و لطفش فرستاد پیش | |||||
که هیهات قدر تو نشناختم | بشکر قدومت نپرداختم | |||||
دریغ آیدم با چنین مایهای | که بینم ترا در چنین پایهای | |||||
معرف بدلداری آمد برش | که دستار قاضی نهد بر سرش |