این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در عشق و مستی و شور
— ۱۰۵ —
تهیدست مردان پر حوصله | بیابان نوردان پی قافله | |||||
عزیزان پوشیده از چشم خلق | نه زنار داران پوشیده دلق | |||||
ندارند چشم از خلایق پسند | که ایشان پسندیدهٔ حق بسند | |||||
پر از میوه و سایهور چون رزند | نه چون ما سیهکار و ازرق رزند | |||||
بخود سر فرو برده همچون صدف | نه مانند دریا برآورده کف[۱] | |||||
نه مردم همین استخوانند و پوست | نه هر صورتی جان معنی دروست | |||||
نه سلطان خریدار هر بندهایست | نه در زیر هر ژندهٔ زندهایست | |||||
اگر ژاله هر قطرهٔ در شدی | چو خرمهره بازار ازو پر شدی | |||||
چو غازی بخود بر نبندند پای | که محکم رود پای چوبین ز جای | |||||
حریفان خلوت سرای الست | بیک جرعه تا نفخهٔ صور مست | |||||
بتیغ از غرض برنگیرند چنگ | که پرهیز و عشق آبگینست و سنگ |
حکایت
یکی شاهدی در سمرقند داشت | که گفتی بجای سمر قند داشت | |||||
جمالی گرو برده از آفتاب | ز شوخیش بنیاد تقوی خراب | |||||
تعالیالله از حسن تا غایتی | که پنداری از رحمتست آیتی | |||||
همیرفتی و دیدهها در پیش | دل دوستان کرده جان بر خیش | |||||
نظر کردی این[۲] دوست در وی نهفت | نگه کرد باری بتندی و گفت | |||||
که ای خیره سر چند پوئی پیم | ندانی که من مرغ دامت نیم؟ | |||||
گرت بار دیگر ببینم بتیغ | چو دشمن ببرم سرت بیدریغ |