این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در عشق و مستی و شور
— ۱۰۳ —
بگفت این جفا بر من از دست اوست | نه شرطیست نالیدن از دست دوست | |||||
من اینک دم دوستی میزنم | گر او[۱] دوست دارد و گر دشمنم | |||||
ز من صبر بی او توقع مدار | که با او هم امکان ندارد قرار | |||||
نه نیروی صبرم نه جای ستیز | نه امکان بودن نه پای گریز | |||||
مگو زین در بارگه سر بتاب | و گر سر چو میخم نهد در طناب | |||||
نه پروانه جان داده در پای دوست | به از زنده در کنج تاریک اوست؟ | |||||
بگفت ار خوری زخم چوگان اوی؟ | بگفتا بپایش در افتم چو گوی | |||||
بگفتا سرت گر ببرد بتیغ؟ | بگفت اینقدر نبود از وی دریغ | |||||
مرا خود ز سر نیست چندان خبر | که تاجست[۲] بر تارکم یا تبر | |||||
مکن با من ناشکیبا عتیب | که در عشق صورت نبندد شکیب | |||||
چو یعقوبم ار دیده گردد سپید | نبرم ز دیدار یوسف امید | |||||
یکی را که سر خوش بود با[۳] یکی | نیازارد از وی بهر اندکی | |||||
رکابش ببوسید روزی جوان | برآشفت و برتافت از وی عنان | |||||
بخندید و گفتا عنان برمپیچ | که سلطان عنان[۴] برنپیچد ز هیچ | |||||
مرا با وجود تو هستی نماند | بیاد توام خودپرستی نماند | |||||
گرم جرم بینی مکن عیب من | توئی سر برآورده از جیب من | |||||
بدان زهره دستت زدم در رکاب | که خود را نیاوردم اندر حساب | |||||
کشیدم قلم بر سر نام خویش | نهادم قدم بر سر کام خویش | |||||
مرا خود کشد تیر آن چشم مست | چه حاجت که آری بشمشیر دست؟ |