این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب دوم
— ۹۰ —
ابوبکر سعد آنکه دست نوال | نهد همتش بر دهان سؤال | |||||
رعیت پناها دلت شاد باد | بسعیت مسلمانی آباد باد | |||||
سرافرازد این خاک فرخنده بوم | ز عدلت بر اقلیم یونان و روم | |||||
چو حاتم اگر نیستی کام[۱] وی | نبردی کس اندر جهان نام طی[۲] | |||||
ثنا ماند از آن نامور در کتاب | ترا هم ثنا ماند و هم ثواب | |||||
که حاتم بدان نام و آوازه خواست | ترا سعی و جهد از برای خداست | |||||
تکلف بر[۳] مرد درویش نیست | وصیت همین یکسخن بیش نیست | |||||
که چندانکه جهدت بود خیر کن | ز تو خیر ماند ز سعدی سخن |
حکایت
یکیرا خری در گل افتاده بود | ز سوداش خون در دل افتاده بود | |||||
بیابان و باران و سرما و سیل | فرو هشته ظلمت بر آفاق ذیل | |||||
همه شب درین غصه تا بامداد | سقط گفت و نفرین و دشنام داد | |||||
نه دشمن برست از زبانش نه دوست | نه سلطان که این بوم و بر زان اوست | |||||
قضا را خداوند آن پهندشت | در آنحال منکر بر او برگذشت[۴] | |||||
شنید این سخنهای دور از صواب | نه صبر شنیدن نه روی جواب | |||||
ملک شرمگین در حشم[۵] بنگریست | که سودای[۶] این بر من از بهر چیست؟ |