برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۲۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب دوم
— ۸۸ —

  بخندید برنا که حاتم منم سر اینک جدا کن بتیغ از تنم  
  نباید که چون صبح گردد سفید گزندت رسد یا شوی ناامید  
  چو حاتم بآزادگی سر نهاد جوانرا برآمد خروش از نهاد  
  بخاک اندر افتاد و بر پای جست گهش خاک بوسید و گه پای و دست  
  بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو بیچارگان دست بر کش نهاد  
  که من گر گلی بر وجودت زنم بنزدیک مردان نه مردم زنم  
  دو چشمش ببوسید و در بر گرفت وز آنجا طریق یمن بر گرفت  
  ملک در میان دو ابروی مرد بدانست حالی که کاری نکرد  
  بگفتا بیا تا چه داری خبر؟ چرا سر نبستی بفتراک بر؟  
  مگر بر تو نام‌آوری حمله کرد نیاوردی از ضعف تاب نبرد؟  
  جوانمرد شاطر زمین بوسه داد ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد  
  که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی[۱]  
  جوانمرد و صاحب خرد دیدمش بمردانگی فوق خود دیدمش  
  مرا بار لطفش دو تا کرد پشت بشمشیر احسان و فضلم بکشت  
  بگفت آنچه دید از کرمهای وی شهنشه ثنا گفت بر آل طی  
  فرستاده را داد مهری درم که مهر است بر نام حاتم کرم  
  مرو را سزد گر گواهی دهند که معنی و آوازه‌اش همرهند  

حکایت

  شنیدم که طی در زمان رسول نکردند منشور ایمان[۲] قبول  

  1. در بعضی از نسخه‌ها به جای این بیت چنین است:
      بدو گفت کای شاه با داد و هوش ازین در سخنهای حاتم نیوش  
  2. سید.