برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۰ —

و کارد گردنش بزنند، از ایشان سؤال کنند که ای عجب همه شب طاعت او را داشتید چه شد که امروز فرو گذاشتید؟ همان طایفه گویند که شمع بنزدیک ما چندان عزیز بود که خود را میسوخت، و روشنائی جهت ها می‌افروخت اکنون چون صبح صادق تاج افق بر سر نهاد و شعاع خود بعالم داد شمع را دیگر قیمت نباشد و ما را با او نسبت نه.

پس ای عزیز من این سخن را بمجاز مشنو که خواجگی دنیا بر مثال آن شمع برافروخته است و طایفهٔ که بگرد او درآمده‌اند عیال و اطفال و خدم و حشم اواند، هر یکی بنوعی در مراعات او می‌پویند و سخن بر مراد او میگویند، که ناگاه صبح صادق اجل بدمد و تندباد قهر مرگ بوزد، خواجه را بینی که در قبضهٔ ملک‌الموت گرفتار گردد، و از تخت مراد بر تختهٔ نامرادی افتد، چون بگورستانش برند، اطفال و عیال و بنده و آزاد بیکبار از وی اعراض کنند، از ایشان پرسند که چرا بیکبار روی از خواجه بگردانیدند گویند خواجه را بنزدیک ما چندان عزت بود که شمع صفت خود را در لگن دنیا میسوخت، و دانگانه از حلال و حرام میاندوخت،[۱] عمر نفیس خود را در معرض تلف میانداخت، و مال و منال از جهت ما خزینه میساخت، اکنون تند باد خزان احزان بیخ عمرش از زمین زندگانی بر کند، و دست خواجه از گیر و دار کسب و کار فروماند، ما را با او چه نسبت و او را با ما چه مصلحت؟


  1. در یک نسخه این بیت اضافه است:
      ای خواجه بفکر خویشتن ننشستی فردا کندت خمار کامشب مستی