برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در احسان
— ۷۷ —

  باحسانی آسوده کردن دلی به از الف رکعت بهر منزلی  

حکایت

  بسرهنگ سلطان چنین گفت زن که خیز ای مبارک در رزق زن  
  برو تا ز خوانت نصیبی دهند که فرزند کانت نظر بر[۱] رهند  
  بگفتا بود مطبخ امروز سرد که سلطان بشب نیت روزه کرد  
  زن از ناامیدی سر انداخت پیش همیگفت با خود دل از فاقه ریش  
  که سلطان ازین روزه گوئی[۲] چه خواست؟ که افطار او عید طفلان ماست  
  خورنده که خیرش برآید ز دست به از صائم الدهر دنیا پرست  
  مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده‌ای را دهد نان چاشت  
  وگرنه چه لازم که سعیی[۳] بری ز خود بازگیری و هم خود خوری[۴]  

حکایت

  یکیرا کرم بود و قوت نبود کفافش بقدر مروت نبود  
  که سفله خداوند هستی مباد جوانمرد را تنگدستی مباد  
  کسی را که همت بلند اوفتد مرادش کم اندر کمند اوفتد  
  چو سیلاب ریزان که در کوهسار نگیرد همی بر بلندی قرار  
  نه در خورد سرمایه کردی کرم تنک مایه بودی ازین لاجرم  

  1. ز سختی.
  2. داری.
  3. زحمت.
  4. در بعضی از نسخ این دو بیت در اینجا آمده است:
      خیالات نادان خلوت نشین بهم بر کند عاقبت کفر و دین  
      صفائیست در آب و آئینه نیز ولیکن صفا را بباید تمیز