برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۱۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب دوم
— ۷۰ —

  بحال دل خستگان در نگر که روزی تو دلخسته[۱] باشی مگر  
  درون فروماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن  
  نه خواهندهٔ بر در دیگران؟ بشکرانه خواهنده از در مران  

* * *

  پدر مرده را سایه بر سر فکن غبارش بیفشان و خارش بکن  
  ندانی چه بودش فرومانده سخت بود تازه بی بیخ هرگز درخت؟  
  چو بینی یتیمی سر افکنده پیش مده بوسه بر روی فرزند خویش  
  یتیم ار بگرید که نازش خرد؟ و گر خشم گیرد که بارش برد؟  
  الا تا نگرید، که عرش عظیم بلرزد همی چون بگرید یتیم  
  برحمت بکن آبش از دیده پاک بشفقت بیفشانش از چهره خاک  
  اگر سایه‌ای خود برفت از سرش تو در سایهٔ خویشتن پرورش  
  من آنگه سر تاجور داشتم که سر بر[۲] کنار پدر داشتم  
  اگر بر وجودم نشستی مگس پریشان شدی خاطر چند کس  
  کنون دشمنان گر برندم اسیر نباشد کس از دوستانم نصیر  
  مرا باشد از درد طفلان خبر که در طفلی از سر برفتم پدر  
  یکی خار پای یتیمی بکند بخواب اندرش دید صدر خجند  
  همی گفت و در روضه‌ها میچمید کز آن خار بر من چه گلها دمید  

* * *

  مشو تا توانی ز رحمت بری که رحمت برندت چو رحمت بری  

  1. که روزی دلی جسته.
  2. در.