این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب دوم
در احسان
اگر هوشمندی بمعنی گرای | که معنی بماند ز[۱] صورت بجای | |||||
کرا دانش و جود و تقوی نبود | بصورت درش هیچ معنی نبود | |||||
کسی خسبد آسوده در زیر گل | که خسبند ازو مردم آسوده دل | |||||
غم خویش در زندگی خور که خویش | بمرده نپردازد از حرص خویش | |||||
نخواهی که باشی پراکنده دل | پراکندگان را ز خاطر مهل | |||||
پریشان کن امروز گنجینه چست | که فردا کلیدش نه در دست تست | |||||
تو با خود ببر توشهٔ خویشتن | که شفقت نیاید ز فرزند و زن | |||||
کسی گوی دولت ز دنیا برد | که با خود نصیبی بعقبی برد | |||||
بغمخوارگی چون سرانگشت من | نخارد کس اندر جهان پشت من | |||||
مکن، بر کف دست نه هرچه هست | که فردا بدندان بری پشت دست | |||||
بپوشیدن ستر درویش کوش | که ستر خدایت بود پرده پوش | |||||
مگردان غریب از درت بی نصیب | مبادا که گردی بدرها غریب | |||||
بزرگی رساند بمحتاج خیر | که ترسد که محتاج گردد بغیر |
- ↑ نه.