این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در عدل و تدبیر و رای
— ۶۵ —
ز نام آوران گوی دولت برند | که دانا و شمشیرزن پرورند | |||||
هر آنکو قلم را نورزید و تیغ | برو گر بمیرد مگو ایدریغ | |||||
قلمزن نکو[۱] دار و شمشیر زن | نه مطرب که مردی نیاید ز زن | |||||
نه مردیست دشمن در اسباب جنگ | تو مدهوش ساقی و آواز چنگ | |||||
بسا اهل دولت ببازی نشست | که دولت برفتش ببازی ز دست |
* * *
نگویم ز جنگ بد اندیش ترس | در آوازهٔ[۲] صلح ازو بیش ترس | |||||
بسا کس[۳] بروز آیت صلح خواند | چو شب شد سپه بر سر خفته راند | |||||
زره پوش خسبند مرد اوژنان | که بستر بود خوابگاه زنان | |||||
بخیمه درون مرد شمشیر زن | برهنه نخسبد چو در خانه زن | |||||
بباید نهان جنگ را ساختن | که دشمن نهان آورد تاختن | |||||
حذر، کار مردان کار آگهست | یزک، سدّ روئین لشکر گهست |
* * *
میان دو بدخواه کوتاهدست | نه فرزانگی باشد ایمن نشست | |||||
که گر هر دو باهم سگالند راز | شود دست کوتاه ایشان دراز | |||||
یکیرا بنیرنگ مشغول دار | دگر را برآور ز هستی دمار | |||||
اگر دشمنی پیش گیرد ستیز | بشمشیر تدبیر خونش بریز | |||||
برو دوستی گیر با دشمنش | که زندان شود پیرهن بر تنش | |||||
چو در لشکر دشمن افتد خلاف | تو بگذار شمشیر خود در غلاف | |||||
چو گرگان پسندند بر هم گزند | بر آساید اندر میان گوسفند |