این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در عدل و تدبیر و رای
— ۶۱ —
چو دستی نشاید گزیدن ببوس | که با غالبان چاره زرقست و لوس[۱] | |||||
بتدبیر رستم درآید ببند | که اسفندیارش نجست از کمند | |||||
عدو را بفرصت توان کند پوست | پس او را مدارا چنان کن که دوست | |||||
حذر کن ز پیکار کمتر کسی | که از قطره سیلاب دیدم بسی | |||||
مزن تا توانی بر ابرو گره | که دشمن اگرچه زبون دوست به | |||||
بود دشمنش تازه و دوست ریش | کسی کش بود دشمن از دوست بیش | |||||
مزن با[۲] سپاهی ز خود بیشتر | که نتوان زد انگشت با نیشتر | |||||
و گر زو تواناتری در نبرد | نه مردیست بر ناتوان زور کرد | |||||
اگر پیل زوری و گر شیر چنگ | بنزدیک من صلح بهتر که جنگ | |||||
چو دست از همه حیلتی در گسست | حلالست بردن بشمشیر دست | |||||
اگر صلح خواهد عدو سر مپیچ | و گر جنگ جوید عنان بر مپیچ | |||||
که گر وی ببندد در کارزار | ترا قدر و هیبت شود یک هزار | |||||
ورو پای جنگ آورد در رکاب | نخواهد بحشر از تو داور حساب | |||||
تو هم جنگ را باش چون کینه خواست[۳] | که با کینه ور مهربانی خطاست | |||||
چو با سفله گوئی بلطف و خوشی | فزون گرددش کبر و گردنکشی | |||||
باسبان تازی و مردان مرد | برآر از نهاد بداندیش گرد | |||||
و گر می برآید بنرمی و هوش | بتندی و خشم و درشتی مکوش | |||||
چو دشمن بعجز اندر آمد ز در | نباید که پرخاش جوئی دگر | |||||
چو زنهار خواهد کرم پیشه کن | ببخشای و از مکرش اندیشه کن |