این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب اول
— ۵۴ —
شهنشه نیارست کردن حدیث | که بر وی چه آمد ز خبث خبیث | |||||
هم آهسته سر برد پیش سرش | فرو گفت پنهان بگوش اندرش | |||||
کسم پای مرغی نیاورد پیش | ولی دست خر رفت از اندازه بیش | |||||
بزرگان نشستند و خوان خواستند | بخوردند و مجلس بیاراستند | |||||
چو شور و طرب در نهاد آمدش | ز دهقان دوشینه یاد آمدش | |||||
بفرمود و جستند و بستند سخت | بخواری فکندند در پای تخت | |||||
سیه دل برآهخت شمشیر تیز | ندانست بیچاره راه گریز[۱] | |||||
سر ناامیدی برآورد[۲] و گفت | نشاید شب گور در خانه خفت | |||||
نه تنها منت گفتم ای شهریار | که برگشته بختی و بد روزگار | |||||
چرا خشم بر من گرفتی و بس | منت پیش گفتم همه خلق پس[۳] | |||||
چو بیداد کردی توقع مدار | که نامت بنیکی رود در دیار | |||||
ور ایدون که دشخوارت آمد سخن | دگر هرچه دشخوارت آید مکن | |||||
ترا چاره از ظلم برگشتنست | نه بیچارهٔ بیگنه کشتنست | |||||
مرا[۴] پنجروز دگر مانده گیر | دو روز دگر عیش خوش رانده گیر | |||||
نماند ستمکار بد روزگار | بماند بر او لعنت پایدار | |||||
ترا نیک پندست اگر بشنوی | وگر نشنوی خود پشیمان[۵] شوی[۶] |
- ↑ در بعضی از نسخههای چاپی این دو بیت الحاق شده:
شمرد آندم از زندگی آخرش بگفت آنچه گردید در خاطرش چو دانست کز خصم نتوان گریخت همانجایگه تیر ترکش بریخت - ↑ برآورد سر از دلبری.
- ↑ در بعضی از نسخههای چاپی این ابیات نیز هست:
ز نا مهربانی که در دور تست همه عالم آوازهٔ جور تست عجب کز منت بر دل آمد درشت بکش گر توانی همه خلق کشت و گر سخت آمد نکوهش ز من بانصاف بیخ نکوهش بکن - ↑ مکن.
- ↑ پریشان.
- ↑ در بعضی از نسخههای چاپی این بیت الحاق شده:
ندانم که چون خسبدت دیدگان نخفته ز دست ستمدیدگان