برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۹۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اول
— ۵۲ —

  وز آنسو پدر روی در آستان که یا رب بسجاده راستان  
  که چندان امانم ده از روزگار کزین نحس ظالم برآید دمار  
  اگر من نبینم مر او را هلاک شب گور چشمم نخسبد بخاک  
  اگر مار زاید زن باردار به از آدمیزادهٔ دیوسار  
  زن از مرد موذی ببسیار به سگ از مردم مردم‌آزار به  
  مخنث که بیداد بر خود کند ازان به که با دیگری بد کند[۱]  

  1. در بعضی از نسخه‌ها بجای اشعار پیش از (یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم) تا اینجا ابیات ذیل است ولیکن نسخ معتبر با متن ما مطابقست:
      خری دید پوینده و بار بر توانا و زور آور و کارگر  
      یکی مرد کرد استخوانی بدست چنان میزدش کاستخوان میشکست  
      شهنشه بر آشفت و گفت ایجوان ز حد رفت جورت بر این بیزبان  
      چو زور آوران خود نمائی مکن بر افتاده زور آزمائی مکن  
      پسندش نیامد فرومایه قول یکی بانک بر پادشه زد بهول  
      که بیهوده نگرفتم اینکار پیش برو چون ندانی پس کار خویش  
      بسا کس که پیش تو معذور نیست چو وا بینی از مصلحت دور نیست  
      ملک را درشت آمد از وی جواب بگفتا بیا تا چه بینی صواب  
      که پندارم از عقل بیگانه‌ای نه مستی همانا که دیوانه‌ای  
      بخندید کای ترک نادان خموش مگر حال خضرت نیامد بگوش؟  
      نه دیوانه خواند کس او را نه مست چرا کشتی ناتوانان شکست؟  
      جهانجوی گفت ای ستمکار مرد ندانی که خضر از برای چه کرد؟  
      در آن بحر مردی جفا پیشه بود که دلها ازو بحر اندیشه بود  
      جهانی ز کردار او پر خروش خلایق ز دستش چو دریا بجوش  
      پس آنرا ز بهر مصالح شکست که سالار ظالم نگیرد بدست  
      شکسته متاعی که در دست تست از آن به که در دست دشمن درست  
      بخندید دهقان روشن ضمیر که پس حق بدست منست ای امیر  

    بقیه در صفحهٔ بعد