برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اول
— ۳۶ —

  سر پنجهٔ ناتوان بر مپیچ که گر دست یابد برآئی بهیچ[۱]  
  عدو را بکوچک نباید شمرد که کوه کلان دیدم از سنگ خرد  
  نبینی که چون با هم آیند مور ز شیران جنگی برآرند شور  
  نه موری که موئی کز آن[۲] کمترست چو پر شد ز زنجیر محکمترست  
  مبر گفتمت پای مردم ز جای که عاجز شوی گر درآئی ز پای  
  دل دوستان جمع بهتر که گنج خزینه تهی به که مردم برنج  
  مینداز در پای کار کسی که افتد که در پایش افتی بسی  

* * *

  تحمل کن ای ناتوان از قوی که روزی تواناتر از وی شوی  
  بهمت برآر از ستیهنده شور که بازوی همت به از دست زور  
  لب خشک مظلوم را گو بخند که دندان ظالم بخواهند کند  

* * *

  ببانگ دهل خواجه بیدار گشت چه داند شب پاسبان چون گذشت؟  
  خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش  
  گرفتم کز افتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا نیستی؟  
  برینت بگویم یکی سرگذشت که سستی بود زین سخن درگذشت  

حکایت

  چنان قحط سالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق  
  چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل  

  1. در بیشتر نسخه‌ها سه بیت بعد در اینجا نیست.
  2. در نسخه‌های متاخر: نه موئی ز ابریشمی.