این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۲ —
خنک آن که آسایش مرد و زن | گزیند بر آرایش خویشتن | |||||
نکردند رغبت هنر پروران | بشادیّ خویش از غم دیگران |
* * *
اگر خوش بخسبد ملک بر سریر | نپندارم آسوده خسبد فقیر | |||||
و گر زنده دارد شب دیر باز | بخسبند مردم بآرام و ناز | |||||
بحمدالله این سیرت و راه راست | اتابک ابوبکر بن سعد راست | |||||
کس از فتنه در پارس دیگر نشان | نبیند مگر قامت مهوشان | |||||
یکی پنج بیتم خوش آمد بگوش[۱] | که در مجلسی میسرودند[۲] دوش[۳] | |||||
مرا راحت از زندگی دوش بود | که آن ماهرویم در آغوش بود | |||||
مرو را چو دیدم سر از خواب مست | بدو گفتم ایسرو پیش تو پست | |||||
دمی نرگس از خواب نوشین[۴] بشوی | چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی | |||||
چه میخسبی ای فتنهٔ روزگار؟ | بیا و می لعل نوشین بیار | |||||
نگه کرد شوریده از خواب و گفت | مرا فتنه خوانی و گوئی مخفت | |||||
در ایام سلطان روشن نفس | نبیند دگر فتنه بیدار کس |
حکایت
در اخبار شاهان پیشینه هست | که چون تکله بر تخت زنگی[۵] نشست | |||||
بدورانش از کس نیازرد کس | سبق برد اگر خود، همین بود و بس | |||||
چنین گفت یکره بصاحبدلی | که عمرم بسر رفت بیحاصلی |