این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب اول
— ۲۸ —
بیندیش از آن طفلک بی پدر | وز آه دل دردمندش حذر | |||||
بسا نام نیکوی پنجاه سال | که یک نام زشتش کند پایمال | |||||
پسندیده کاران جاوید نام | تطاول نکردند بر مال عام | |||||
بر آفاق اگر سر بسر پادشاست | چو مال از توانگر[۱] ستاند گداست | |||||
بمرد از تهیدستی آزاد مرد | ز پهلوی مسکین[۲] شکم پر نکرد |
* * *
شنیدم که فرماندهی دادگر | قبا داشتی هر دو روی آستر | |||||
یکی گفتش ای خسرو نیکروز | ز دیبای چینی قبائی بدوز | |||||
بگفت اینقدر ستر و آسایشست | وزین بگذری زیب و آرایشست | |||||
نه از بهر آن میستانم خراج | که زینت کنم بر خود و تخت و تاج | |||||
چو همچون[۳] زنان حُله در تن کنم | بمردی کجا دفع دشمن کنم؟ | |||||
مرا هم ز صد گونه آز و هواست | ولیکن خزینه نه تنها مراست | |||||
خزائن پر از بهر لشکر بود | نه از بهر آذین[۴] و زیور بود |
* * *
سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه | ندارد حدود ولایت نگاه | |||||
چو دشمن خر روستائی برد | ملک باج و ده یک چرا میخورد؟ | |||||
مخالف خرش برد و سلطان خراج | چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟ | |||||
رعیت درختست، اگر پروری | بکام دل دوستان برخوری | |||||
ببیرحمی از بیخ و بارش مکن | که نادان کند حیف بر خویشتن | |||||
مروّت نباشد بر افتاده زور | برد مرغ دون دانه از پیش مور |