برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۶۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عدل و تدبیر و رای
— ۲۳ —

  بنعمت نبایست پروردنش چو خواهی ببیداد خون خوردنش  
  ازو تا هنرها یقینت نشد در ایوان شاهی قرینت نشد  
  کنون تا یقینت نگردد گناه بگفتار دشمن گزندش مخواه  
  ملک در دل این[۱] راز پوشیده داشت که قول حکیمان نیوشیده داشت  
  دلست – ای خردمند – زندان راز چو گفتی نیاید بزنجیر باز  
  نظر کرد پوشیده در کار مرد خَلل دید در رای هشیار مرد  
  که ناگه نظر زی یکی بنده کرد پریچهره در زیر لب خنده کرد  
  دو کسرا که با هم بود جان و هوش حکایت کنانند و ایشان[۲] خموش  
  چو دیده بدیدار کردی دلیر نگردی[۳] چو مستسقی از دجله[۴] سیر  
  ملکرا گمان بدی راست شد ز سودا برو خشمگین خواست شد  
  هم از حسن تدبیر و رای تمام بآهستگی گفتش ای نیکنام  
  ترا من خردمند پنداشتم بر اسرار[۵] ملکت امین داشتم  
  گمان بردمت زیرک و هوشمند ندانستمت خیره و ناپسند  
  چنین مرتفع پایه جای تو نیست گناه از من آمد خطای تو نیست  
  که چون[۶] بدگهر پرورم لاجرم خیانت روا داردم در[۷] حرم  
  برآورد سر مرد بسیار دان چنین گفت با خسرو کاردان  
  مرا چون بود دامن از جرم پاک نباشد ز خبث بداندیش باک  
  بخاطر درم هرگز این ظن نرفت ندانم که گفت آنچه بر من نرفت؟  

  1. در بعضی نسخ این عبارت تحریف شده و مینماید چنین بوده: ملک را درین.
  2. لبها.
  3. نگشتی.
  4. آب.
  5. باسرار.
  6. چو من.
  7. دارم اندر.