این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در عدل و تدبیر و رای
— ۱۹ —
همین کام و ناز و طرب داشتند | بآخر برفتند و بگذاشتند | |||||
یکی نام نیکو ببرد از جهان | یکی رسم بد ماند ازو جاودان |
* * *
بسمع رضا مشنو ایذای کس | و گر گفته آید بغورش برس | |||||
گنهکار را عذر نسیان بنه | چو زنهار خواهند زنهار ده | |||||
گر آید گنهکاری اندر پناه | نه شرطست کشتن باول گناه | |||||
چو باری بگفتند و نشنید پند | بده گوشمالش بزندان و بند | |||||
و گر پند و بندش نیاید بکار | درختی[۱] خبیثست بیخش برآر | |||||
چو خشم آیدت بر گناه کسی | تأمل کنش در عقوبت بسی | |||||
که سهلست لعل بدخشان شکست | شکسته نشاید دگرباره بست |
حکایت
ز دریای عمان برآمد کسی | سفر کرده هامون و دریا بسی | |||||
عرب دیده و ترک و تاجیک و روم | ز هر جنس در نفس پاکش علوم | |||||
جهان گشته و دانش اندوخته | سفر کرده و صحبت آموخته | |||||
بهیکل قوی چون تناور درخت | ولیکن فرو مانده بیبرگ سخت | |||||
دو صد رقعه بالای هم دوخته | ز حرّاق و او در میان سوخته | |||||
بشهری درآمد ز دریا کنار | بزرگی در آن ناحیت شهریار | |||||
که طبعی[۲] نکونامی اندیش داشت | سر عجز بر پای درویش داشت | |||||
بشستند خدمتگزاران شاه | سر و تن بحمامش از گرد راه |