این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب اول
— ۱۸ —
بیفشان و بشمار و فارغ[۱] نشین | که از صد یکی را نبینی امین | |||||
دو همجنس دیرینه را[۲] همقلم | نباید فرستاد یکجا بهم | |||||
چه دانی که همدست گردند و یار؟ | یکی دزد باشد یکی پردهدار | |||||
چو دزدان زهم باک دارند و بیم | رود در میان کاروانی سلیم |
* * *
یکی را که معزول کردی ز جاه | چو چندی برآید ببخشش گناه | |||||
بر آوردن کام امّیدوار | به از قید بندی شکستن هزار | |||||
نویسنده را گر ستون عمل | بیفتد نبرّد طناب اَمَل | |||||
بفرمانبران بر، شه دادگر | پدروار خشم آورد بر پسر | |||||
گهش میزند تا شود دردناک | گهی میکند آبش از دیده پاک | |||||
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر | و گر خشم گیری شوند از تو سیر | |||||
درشتی و نرمی بهم در، بهست | چو رگزن که جراح و مرهم نهست | |||||
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش | چو حق بر تو پاشد تو بر خلق[۳] پاش | |||||
نیامد کس اندر جهان کو بماند | مگر آن کزو نام نیکو بماند | |||||
نمرد آنکو ماند پس از وی بجای | پل و خانی و خان و مهمانسرای | |||||
هر آنکو نماند از پسش[۴] یادگار | درخت وجودش نیاورد بار | |||||
و گر رفت و آثار خیرش نماند | نشاید پس مرگش الحمد خواند |
* * *
چو خواهی که نامت بود جاودان[۵] | مکن نام نیک بزرگان نهان | |||||
همین نقش برخوان پس از عهد خویش | که دیدی پس از عهد شاهان پیش |