برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۵۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
دیباچه
— ۱۱ —

  تو آن درّ مکنون یک دانه‌ای که پیرایهٔ سلطنت خانه‌ای  
  نگه‌دار یارب بچشم[۱] خودش بپرهیز از آسیب چشم بدش  
  خدایا در آفاق نامی کنش بتوفیق طاعت گرامی کنش  
  مقیمش در انصاف و تقوی بدار مرادش بدنیا و عقبی برآر  
  غم از دشمن ناپسندش[۲] مباد وز اندیشه بر دل[۳] گزندش[۴] مباد  
  بهشتی درخت آورد چون تو بار پسر نامجوی و پدر نامدار  
  از آن خاندان خیر بیگانه دان که باشند بدخواه این خاندان  
  زهی دین و دانش، زهی عدل و داد زهی ملک و دولت که پاینده باد  
  نگنجد کرمهای حق در قیاس چه خدمت گزارد زبان سپاس؟  
  خدایا تو این شاهِ درویشدوست که آسایش خلق در ظلّ اوست  
  بسی بر سر خلق پاینده دار بتوفیق طاعت دلش زنده دار  
  برومند دارش درخت امید سرش سبز و رویش برحمت سفید  
  براه تکلف مرو سعدیا اگر صدق داری بیار و بیا  
  تو منزل شناسی و شه راهرو تو حقگوی و خسرو حقایق شنو  
  چه حاجت که نه کرسی آسمان نهی[۵] زیر پای قزل ارسلان  
  مگو پای عزت بر افلاک نه بگو روی اخلاص بر خاک نه  
  بطاعت بنه چهره بر آستان که این است سر جادهٔ راستان  
  اگر بنده‌ای سر برین در بنه کلاه خداوندی از سر بنه  

  1. در نسخه‌های قدیم «بچشم» نوشته شده اگرچه معنی آن آشکار نیست نسخه‌های تازه تر «بلطف» و «بفضل» نوشته‌اند.
  2. ناپسندت.
  3. ز دوران گیتی.
  4. گزندت.
  5. نهد.