این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیباچه
— ۹ —
از آن پیش حق پایگاهش قویست | که دست ضعیفان بجاهش قویست | |||||
چنان سایه گسترده بر عالمی | که زالی نیندیشد از رستمی | |||||
همه وقت مردم ز جور زمان | بنالند و از گردش آسمان | |||||
در ایّام عدل تو ای شهریار | ندارد شکایت کس از روزگار | |||||
بعهد تو میبینم آرامِ خلق | پس از تو ندانم سرانجام خلق | |||||
هم از بخت فرخنده فرجام تست | که تاریخ سعدی در ایّام تست | |||||
که تا بر فلک ماه و خورشید هست | درین دفترت ذکر جاوید هست | |||||
ملوک ار نکو نامی اندوختند | ز پیشینگان سیرت آموختند | |||||
تو در سیرت پادشاهیّ خویش | سبق بردی از پادشاهان پیش | |||||
سکندر بدیوار رویین و سنگ | بکرد از جهان راه یأجوج تنگ | |||||
ترا سدّ یأجوج کفر از زرست | نه رویین[۱] چو دیوار اسکندرست | |||||
زبان آوری کاندرین امن و داد | سپاست نگوید زبانش مباد | |||||
زهی بحر بخشایش و کان جود | که مستظهرند از وجودت وجود | |||||
برون بینم اوصاف شاه از حساب | نگنجد درین تنگ میدان کتاب | |||||
گر آنجمله را سعدی انشا کند | مگر دفتری دیگر املا کند | |||||
فرو ماندم از شکر چندین کرم | همان به که دست دُعا گسترم | |||||
جهانت بکام و فلک یار باد | جهان آفرینت نگهدار باد | |||||
بلند اخترت عالم افروخته | زوال اختر دشمنت سوخته | |||||
غم از گردش روزگارت مباد | وز اندیشه بر دل غبارت مباد | |||||
که بر خاطر پادشاهان غمی | پریشان کند خاطر عالمی |
- ↑ سنگین.