این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیباچه
— ۸ —
مدح ابوبکربن سعدبن زنگی
مرا طبع ازین نوع خواهان نبود | سَرِ مِدحت پادشاهان نبود | |||||
ولی نظم کردم بنام فلان | مگر باز گویند صاحبدلان | |||||
که سعدی که گوی بلاغت ربود | در ایام بوبکر بن سعد بود | |||||
سزد گر بدورش بنازم چُنان | که سید بدوران نوشین روان | |||||
جهانبانِ دین پرورِ دادگر | نیامد چو بوبکر بعد از عمر | |||||
سرِ سرفرازان و تاج مِهان | بدوران عدلش بناز ای[۱] جهان | |||||
گر از فتنه آید کسی در پناه | ندارد جزین کشور آرامگاه | |||||
فطوبی لباب کبیت العتیق | حوالیه من کل فج عمیق | |||||
ندیدم چنین گنج و ملک و سریر | که وقفست بر طفل و درویش[۲] و پیر | |||||
نیامد برش دردناکِ[۳] غمی | که ننهاد بر خاطرش مرهمی | |||||
طلبکار خیرست و امیدوار | خدایا امیدی که دارد برآر | |||||
کله گوشه بر آسمان برین | هنوز از تواضع سرش بر زمین | |||||
گدا گر تواضع کند خوی اوست | ز گردنفرازان تواضع نکوست | |||||
اگر زیردستی بیفتد چه خاست[۴]؟ | زبردست افتاده مرد خداست | |||||
نه ذکر جمیلش نهان میرود | که صیت کرم در جهان میرود | |||||
چنویی خردمند فرخ نژاد | ندارد جهان تا جهانست یاد | |||||
نبینی در ایام او رنجهای | که نالد ز بیداد سرپنجهای | |||||
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید | فریدون با آن شکوه این ندید |