این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیباچه
— ۶ —
چه کَم گردد ای صدر فرخنده پی | ز قدر رفیعت بدرگاه حی | |||||
که باشند مشتی گدایان خیل | بمهمان دارالسلامت طفیل | |||||
خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد | زمین بوس قدر تو جبریل کرد | |||||
بلند آسمان پیش قدرت خجل | تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل | |||||
تو اصل وجود آمدی از نخست | دگر هرچه موجود شد فرع تست | |||||
ندانم کدامین سخن گویمت | که والا[۱]تری زآنچه من گویمت | |||||
ترا عِزّ لولاک تمکین بسست | ثنای تو طه و یسن بسست | |||||
چه وصفت کند سعدی ناتمام | علیک الصلوة ای نبی السلام |
سبب نظم کتاب
در اقصای عالم[۲] بگشتم بسی | بسر بردم ایام با هر کسی | |||||
تمتع بِهر گوشهای یافتم | ز هر خرمنی خوشهای یافتم | |||||
چو پاکان شیراز خاکی نهاد | ندیدم که رحمت برین خاک باد | |||||
تَولّای مردان این پاک بوم | برانگیختم خاطر از شام و روم | |||||
دریغ آمدم زآنهمه بوستان | تهیدست رفتن سوی[۳] دوستان | |||||
بدل گفتم از مصر قند آورند | بَرِ دوستان ارمغانی برند | |||||
مرا گر تهی بود از آن قند دست | سخنهای شیرینتر از قند هست | |||||
نه قندی که مردم بصورت خورند | که ارباب معنی بکاغذ برند | |||||
چو این کاخ دولت بپرداختم | برو ده دَر از تربیت ساختم | |||||
یکی باب عدلست و تدبیر و رای | نگهبانی خلق و ترس خدای |