این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیباچه
— ۲ —
بری ذاتش از تهمت ضدّ و جنس | غنی ملکش از طاعت جنّ و انس | |||||
پرستار امرش همه چیز و کس | بنی آدم و مرغ و مور و مگس | |||||
چنان پهن خوان کرم گسترد | که سیمرغ در قاف قسمت[۱] خورد | |||||
لطیف کرم گستر کار ساز | که دارای خلقست و دانای راز[۲] | |||||
مرو را رسد کبریا و منی | که ملکش قدیمست و ذاتش غنی | |||||
یکی را بسر برنهد تاج بخت | یکی را بخاک اندر آرد ز تخت | |||||
کلاه سعادت یکی بر سرش | گلیم شقاوت یکی در برش | |||||
گلستان کند آتشی بر خلیل | گروهی بر آتش برد ز آب نیل | |||||
گر آنست منشور احسان اوست | ور اینست توقیع فرمان اوست | |||||
پسِ پرده بیند عملهای بد | همو پرده پوشد بآلای خود | |||||
بتهدید اگر برکشد تیغ حکم | بمانند کرّوبیان صُمّ و بُکم | |||||
و گر در دهد یک صلای کرم | عزازیل گوید نصیبی برم | |||||
بدرگاه لطف و بزرگیش بر | بزرگان نهاده بزرگی ز سر | |||||
فروماندگان را برحمت قریب | تضرع کنان را بدعوت مُجیب | |||||
بر احوال نابوده علمش بصیر | بر اسرار ناگفته لطفش[۳] خبیر | |||||
بقدرت نگهدار بالا و شیب | خداوند دیوان[۴] روز حسیب | |||||
نه مستغنی از طاعتش پشت کس | نه بر حرف او جای انگشت کس | |||||
قدیمی نکوکار نیکی پسند | بکلک قضا در رحِم نقشبند | |||||
ز مشرق بمغرب مه و آفتاب | روان کرد و گسترد گیتی بر آب |