برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۲ —

ادراک مشغول می‌کند، سبب اینست و موجب همینست[۱] که پختگان دم خامی زده‌اند و رسیدگان اقرار ناتمامی کرده و ملائکه ملأ اعلی بعجز از ادراک این[۲] معنی اعتراف نموده که ما عَرفناکَ حقَ مَعرفتک. پایان بیابان معرفت که داند که روندهٔ این راه را در هر قدمی قدحی بدهند، و مستی تنک شراب ضعیف احتمال در قدم اول بیک قدح مست و بیهوش می‌گرداند و طاقت شراب زلال محبت نمی‌آرند و بوجد از حضور غایب می‌گردند و در تیه حیرت می‌مانند و بیابان بپایان نمی‌رسانند.

  درین ورطه کشتی فروشد هزار که پیدا نشد تختهٔ بر کنار  

امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق رضی الله عنه نکو گفته است یا من عَجزَ عَن مَعرِفَته کمالَ معرفةالصدیقین معلوم شد که غایت معرفت هر کس مقام انقطع اوست بوجد از ترقی.

  ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد  
  این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند کانرا که خبر شد خبری باز نیامد  

نشان دریای آتشین از که می‌پرسی[۳] که بر کنار می‌سوزند[۴].

بیابان این ورطه از چه میپرسی که هیچ آفریدهٔ این معنی را مفهوم نکرده

  کسی را در این بزم ساغر دهند که داروی بیهوشیش در دهند[۵]  

  1. همین
  2. بجز ادراک آن.
  3. می‌پرسد، می‌پرسم.
  4. که هم برکنار دریای وی میسوزی.
  5. عبارت و شعر آخر در اکثر نسخ نیست.