برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هشتم
— ۲۰۶ —

  جوان گوشه نشین شیر مرد راه خداست که پیر خود نتواند ز گوشه‌ای برخاست  
  جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد که پیرست رغبت را خود آلت برنمیخیزد  

* * *

حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزّ وجل آفریده است و برومند[۱] هیچ یک را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد[۲] درین چه حکمتست گفت هر درختی را ثمره[۳] معین است که بوقتی معلوم بوجود آن تازه آید و گاهی بعدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ ازین نیست و همه وقتی خوشست و اینست صفت آزادگان

  بر آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد  
  گرت زدست بر آید چو نخل باش کریم ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد  

* * *

دو کس مردند و حسرت[۴] بردند یکی آنکه داشت و نخورد و دیگر آنکه دانست و نکرد

  کس نبیند بخیل فاضل را که نه در عیب گفتنش کوشد  
  ور کریمی دو صد گنه دارد کرمش عیبها فرو پوشد  

  1. آفریده و برومند
  2. ندارد گوئی.
  3. دخلی.
  4. تحسر.