این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در آداب صحبت
— ۱۹۵ —
آتش از خانه همسایه درویش مخواه | کانچه بر روزن او میگذرد دود دلست |
* * *
درویش ضعیف حال را در خشگی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آنکه مرهم ریشش بنهی و معلومی بیشش
خری که بینی و باری بگل در افتاده | بدل برو شفقت کن ولی مرو بسرش | |||||
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد | میان ببند و چو مردان بگیر دُمب خرش |
* * *
دو چیز محال عقلست خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم
قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه | بکفر[۱] یا بشکایت بر آید از دهنی | |||||
فرشتهای که وکیلست بر خزاین باد | چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی |
* * *
ای طالب روزی بنشین که بخوری و ای مطلوب اجل مرو که جان نبری
جهد رزق ار کنی و گر نکنی | برساند خدای عزّ و جل | |||||
ور روی در دهان شیر و پلنگ | نخورندت مگر بروز اجل |
- ↑ بشکر.