برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۰۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هشتم
— ۱۹۴ —

  عام نادان پریشان روزگار به ز دانشمند نا پرهیزگار  
  کان بنا بینائی از راه اوفتاد وین در چشمش بود و در چاه اوفتاد  

* * *

جان در حمایت یک دمست و دنیا وجودی میان دو عدم دین بدنیا فروشان خرند یوسف بفروشند تا چه خرند اَلَم اَعهد اِلَیکم یا بَنی آدم اَن لا تَعبدوا الشیطان

  بقول دشمن پیمان دوست بشکستی ببین که از که بریدی و با که پیوستی  

* * *

شیطان با مخلصان بر نمی آید و سلطان با مفلسان

  وامش مده آنکه بی نمازست گر چه دهنش ز فاقه بازست  
  کو فرض خدا نمی گزارد از قرض تو نیز غم ندارد  
  امروز دو مردم بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی ازینجا بر کن  

* * *

هرکه در زندگانی نانش نخورند چون بمیرد نامش نبرند لذت انگور بیوه داند نه خداوند میوه یوسف صدیق علیه السلام در خشک سال مصر سیر نخوردی تا گرسنگان[۱] فرامش نکند

  آنکه در راحت و تنعم زیست او چه داند که حال گرسنه چیست  
  حال درماندگان[۲] کسی داند که باحوال خویش در ماند  
  ای بر مرکب تازنده سواری هشدار که خر خار کش مسکین در آب و گلست  

  1. گرسنگانرا.
  2. در نسخه متن و دو نسخه معتبر: درمندگان.