این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
در آداب صحبت
— ۱۸۹ —
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو | ||||||
که خبث نفس نگردد بسالها معلوم |
* * *
هرکه با بزرگان[۱] ستیزد خون خود ریزد
خویشتن را بزرگ پنداری | راست گفتند یک دو بیند لوچ | |||||
زود بینی شکسته پیشانی | تو که بازی کنی بسر با غوچ |
* * *
پنجه با شیر زدن و مشت با شمشیر[۲] کار خردمندان نیست
جنگ و زور آوری مکن با مست | پیش سر پنجه در بغل نه دست |
* * *
ضعیفی که با قوی دلاوری کند یار دشمنست در هلاک خویش
سایه پرورده را چه طاقت آن[۳] | که رود با مبارزان بقتال | |||||
سست بازو بجهل می فکند | پنجه با مرد آهنین چنگال |
* * *
بی هنران هنرمند را نتوانند که بینند همچنانکه سگان بازاری سگ سید را مشغله بر آرند و پیش آمدن نیارند یعنی سفله چون بهنر با کسی بر نیاید بخبثش در پوستین افتد
کند هر آینه غیبت[۴] حسود کوته دست | ||||||
که در مقابله گنگش بود زبان مقال |